
حقیقتِ نهادی: «بودنِ» اصیل در مَسلخ «دانستنِ» معتبر
| نویسنده: نریمان صداقت | دستهبندی: روانکاوی |
| تعداد کلمات: 2613 | تخمین زمان مطالعه: 14 دقیقه |
مقدمه: این مقاله کاوشی است انتقادی در باب رابطه متقابل و پیچیده میان نهادها¹، فرآیندهای تولید دانش، و تکوین «خویشتن»². درک رایج، نهادها را به مثابه مجراهای خنثی برای انباشت و انتقال دانش در نظر میگیرد. با این حال، این تحلیل با اتکا به نظریه انتقادی³، رویکردهای پساساختگرایانه⁴ و روانکاوی⁵، این فرض را به چالش میکشد. مقاله پیش رو استدلال میکند که نهادها صرفاً نگهدارنده دانش نیستند، بلکه به طور فعال در تولید و مشروعیتبخشی⁶ به اشکال خاصی از دانش مشارکت دارند (فوکو، ۲۰۰۰؛ بوردیو، ۱۹۸۸). این فرآیند تولید دانش، که ذاتاً با اعمال قدرت⁷ گره خورده است، پیامدهای عمیقی برای روان فردی دارد. نهادها از طریق مکانیسمهای انضباطی، نظارتی و گفتمانی، «خویشتن» را قالبریزی میکنند، آن را منقاد میسازند و در این فرآیند، فرد را دچار گسستگی⁸ و تردید⁹ وجودی میکنند. این کاوش به بررسی این پویایی دوگانه میپردازد: چگونه «دانستن» نهادی به بهای «بودن» اصیل تمام میشود و چگونه ساختارهای قدرت، در روان فردی بازتولید میشوند.
بخش اول: صورتبندیهای گفتمانی و انضباط معرفتی
دانش، به معنای تودهای از اطلاعات عینی و مستقل از بستر، وجود ندارد. دانش همواره در بسترهای تاریخی، اجتماعی و سیاسی خاص تولید میشود. میشل فوکو (فوکو، ۲۰۰۰) به شکلی قانعکننده نشان داد که هیچ قدرتی بدون تولید یک گفتمان معرفتی پشتیبان وجود ندارد، و هیچ دانشی نیست که روابط قدرت را اعمال یا تقویت نکند. این پیوند ناگسستنی «قدرت/دانش»¹² در نهادها تجلی مییابد.
نهادها، از دانشگاه گرفته تا انجمنهای حرفهای، تعیین میکنند که چه چیزی بهعنوان »دانش معتبر»¹³ شناخته میشود. این فرآیند از طریق مکانیسمهایی صورت میگیرد که ظاهراً عینی و بیطرفانه هستند: داوری همتا¹⁴، تدوین سرفصلهای درسی، الزامات انتشار، و فرآیندهای اعطای مدرک. با این حال، همانطور که پیر بوردیو (بوردیو، ۱۹۸۸) در تحلیل «میدان»¹⁵ آکادمیک نشان میدهد، اینها شیوه هایی برای تخصیص «سرمایه نمادین»16 هستند. نهادها یک «عادتواره»¹⁷ خاص را ترویج میکنند – مجموعهای از تمایلات، نگرشها و شیوههای تفکر که با پارادایم مسلط همخوانی دارد. دانشی که قابل سنجش کمّی نباشد، در چارچوبهای روششناختی پذیرفتهشده نگنجد، یا تجربیات زیسته (lived experience) به حاشیه راندهشدگان را بازنمایی یا نمایندگی کند، به سادگی به عنوان «غیرعلمی»، «غیرجدی» یا «ایدئولوژیک» طرد میشود.
این فرآیند، شکلی از «خشونت نمادین»¹⁸ است که در آن، یک صورتبندی گفتمانی¹⁰ خاص، خود را به عنوان حقیقت جهانی تحمیل میکند. به عنوان مثال، تدوین «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی» (DSM) توسط انجمن روانپزشکی آمریکا (APA, 2013) را در نظر بگیرید. این یک سند علمی محض نیست؛ بلکه یک عمل نهادی قدرتمند برای ترسیم مرزهای «بهنجاری»¹⁹ و «آسیبشناسی»²⁰ است. منتقدان (مانند دیویس، ۲۰۲۱) استدلال میکنند که چنین طبقهبندیهایی، بیش از آنکه منعکسکننده واقعیتهای بیولوژیکی باشند، منعکسکننده نیازهای ایدئولوژیک و اقتصادی (مثلاً صنعت داروسازی) هستند.
بنابراین، نهاد به عنوان یک نیروی انضباطی معرفتی¹¹ عمل میکند. دانشی که تولید میکند، ذاتاً گزینشی است و این گزینش، همسو با اهداف نهاد (حفظ اعتبار، کنترل اجتماعی، توجیه منابع) صورت میگیرد. این امر اولین سطح از گسست را ایجاد میکند: گسست میان واقعیت پیچیده و چندوجهی تجربه انسانی، و نسخهی تقلیلیافته، طبقهبندیشده و قابل مدیریتی که توسط نهاد به عنوان «حقیقت» ارائه میشود.
بخش دوم: درونیسازی نظارت و فرا-خود سازمانی
قدرت نهادها صرفاً در توانایی آنها برای تعریف «حقیقت» در جهان خارج نیست؛ قدرت واقعی آنها در تواناییشان برای درونیسازی²¹ این حقیقت در روان افراد است. در اینجا، تحلیل فوکو از «قدرت انضباطی»²² با درک روانکاوانه از «فرا-خود»²³ تلاقی مییابد.
فوکو (۱۹۷۷) در تحلیل «سراسرنما»²⁴، نشان داد که قدرت مدرن نه از طریق اجبار فیزیکی آشکار، بلکه از طریق نظارت²⁵ دائمی و نامرئی عمل میکند. فرد، با علم به اینکه ممکن است تحت نظارت باشد، خود به عامل انضباط تبدیل میشود. او خودش را از منظر «نگاه»²۶ نهادی نظارت میکند.
در نهادهای معاصر، این «نگاه» فراگیر شده است. «فرهنگ حسابرسی»²⁷ در دانشگاهها (شور، ۲۰۲۱) و ارزیابیهای عملکرد مستمر در شرکتها، این نظارت را به امری روزمره تبدیل کردهاند. فراتر از آن، در عصر «سرمایهداری نظارتی»²⁸ (زوبوف، ۲۰۱۹) و «اینفوکراسی»²⁹ (هان، ۲۰۲۲)، هر جنبهای از عملکرد فرد به دادههای قابل سنجش تبدیل میشود.
این «نگاه» نهادی، به سرعت به یک «فرا-خود سازمانی» تبدیل میشود. فرا-خود، به تعبیر فروید (فروید، ۱۹۳۰)، نماینده درونیشده اقتدار والدین و هنجارهای اجتماعی است که قضاوت میکند، سرزنش میکند و ایدهآلها را تعیین میکند. نهاد مدرن، یک «فرا-خود جمعی» است که استانداردهای خود را از طریق اضطراب³⁰ تحمیل میکند. اضطرابِ عدم انتشار، اضطرابِ عدم دستیابی به شاخصهای کلیدی عملکرد (KPIs)، اضطرابِ عدم انطباق با پروتکل.
اینجاست که «خویشتن» دچار تردید میشود. سوال از «آیا کارم را درست انجام میدهم؟» به «آیا من فرد درستی هستم؟» تغییر میکند. فرد برای مدیریت این اضطراب، شروع به همانندسازی³¹ با آرمانهای نهاد میکند. دی. دبلیو. وینیکات (وینیکات، ۱۹۶۰) این فرآیند را در قالب تکوین «خویشتن کاذب»³² توصیف کرد. «خویشتن کاذب» آن جنبهای از فرد است که برای برآوردن انتظارات محیط (در اینجا، نهاد) و کسب تأیید، تکامل مییابد. «خویشتن واقعی»³³ – که ممکن است خلاق، نامطمئن، بازیگوش یا انتقادی باشد – به عنوان یک خطر برای بقای حرفهای تلقی شده و به نفع «خویشتن کاذب»ِ کارآمد، سازگار و منضبط، سرکوب یا پنهان میشود. این پیروزی قدرت انضباطی است: نه تسخیر بدن، بلکه استعمار روان.
بخش سوم: بیگانهسازی، سلطه، و بازتولید «من» مسلط
این استعمار روان، به بیگانهسازی34 ساختاری میانجامد. این بیگانهسازی، گسستی است بین «خویشتنِ تجربهکننده»³۵ و «خویشتنِ بازنماییشده»36. «خویشتن بازنماییشده» همان چیزی است که در رزومه، پرونده ارزیابی یا نمایه آنلاین ظاهر میشود؛ یک نسخه تقلیلیافته، شیءواره37 و مفید از فرد که نهاد میتواند با آن تعامل کند.
فرد به تدریج با این نسخه بازنماییشده همانندسازی میکند. موفقیتها و شکستهای این «من»³⁸ حرفهای، به طور نامتناسبی بر احساس وجودی او تأثیر میگذارد. اینجاست که تردید (doubt) به گسستگی (splitting) تبدیل میشود. فرد دیگر نمیداند آیا احساسات، افکار و خواستههایش «اصیل» هستند یا صرفاً محصولی از شرطیسازی نهادیاش.
این فرآیند به طور ذاتی «میل به بازتولید من ِمسلط یا مقتدر دارد». نهادها به «خویشتن»های پیچیده، دوسوگرا³⁹ و در حال شدن⁴⁰ علاقهای ندارند. آنها به «من»های کارآمد، قابل پیشبینی و مسلط⁴¹ نیاز دارند – «من»هایی که بتوانند وظایf نهادی را اجرا کنند، با گفتمان هماهنگ باشند و ساختار قدرت را به چالش نکشند. این «من مسلط»، یک «من» است که اضطرابهای وجودی خود را با پذیرش کامل ایدئولوژی نهادی مدیریت کرده است. این فرآیند صرفاً یک انطباق رفتاری نیست؛ این یک بازسازی روانی عمیق است.
در اینجاست که پویاییشناسی سلطه وارد میشود. «در واقع سیاست های بیگانه سازی نیز در ادامه الگو های روانی سلطه در سطح ذهنی هستند. » سیاستهایی مانند رتبهبندی رقابتی، سیستمهای پاداش فردی، یا فرهنگ کار مفرط (که توسط آلتوسر (آلتوسر، ۱۹۷۱) بخشی از «دستگاههای ایدئولوژیک دولت»⁴² تلقی میشود)، صرفاً شیوههای مدیریتی نیستند. آنها تجسم خارجیِ یک الگوی روانیِ سلطه هستند. آنها این پیام را ارسال میکنند که ارزش فرد مشروط به تسلیم کامل در برابر خواستههای نهادی است. این امر، همانطور که آدورنو و هورکهایمر (آدورنو و هورکهایمر، ۲۰۰۲) در تحلیل «صنعت فرهنگ»⁴³ نشان دادند، افراد را به پذیرش مشتاقانه انقیاد خود وامیدارد. فرد برای کسب امنیت و تأیید نهادی، از بخشهای حیاتی «خویشتن» خود چشمپوشی میکند.
بخش چهارم: پویاییشناسی گروهی و دفاعهای نهادی
تاکنون، نهاد به عنوان یک عامل فعال و مسلط تحلیل شد. اما از منظر روانکاوی روابط ابژه⁴⁴ و پویاییشناسی گروهی، باید پرسید: نهادها از نظر روانی برای اعضای خود چه کارکردی دارند؟ چرا ما به این ساختارهای قدرتمند (و اغلب ستمگر) وفادار میمانیم؟
ویلفرد بیون (بیون، ۱۹۶۱) در کار خود بر روی گروهها، بینش عمیقی ارائه میدهد. او مشاهده کرد که گروهها (و نهادها به عنوان گروههای رسمی) اغلب برای اجتناب از اضطرابهای طاقتفرسای ناشی از خودِ «کار»45، به «مفروضات بنیادی»46 دفاعی پسرفت میکنند. یکی از این مفروضات، «وابستگی»⁴⁷ است. اعضا به نهاد فرافکنی⁴⁸ میکنند. آنها اضطراب هرج و مرج، عدم قطعیت و ناتوانی خود را به نهاد فرافکنی میکنند و در عوض، از نهاد انتظار دارند که «والد» همهچیزدان⁴⁹ و همهتوان⁵⁰ باشد. ما نیاز داریم که دانشگاه «حقیقت» را بداند؛ ما نیاز داریم که بیمارستان «درمان» قطعی را بداند.
این فرافکنی، نیازی عمیق به مهار اضطرابهای بدوی (کلاین، ۱۹۴۶) است. اما این امر بهایی دارد. نهاد، که اکنون با این انتظارات غیرواقعی پر شده است، به شیوهای دفاعی عمل میکند. اوتو کرنبرگ (کرنبرگ، ۱۹۹۸) این پدیده را در قالب «نارسیسیسم نهادی»⁵¹ توصیف میکند. نهاد، برای حفظ تصور خود مبنی بر کمال و همهتوانی، باید هرگونه شواهدی مبنی بر نقص، شکست یا دوسوگرایی را انکار کند، تجزیه⁵² کند و به بیرون (اغلب به سوی اعضای منتقد) فرافکنی کند.
در اینجاست که «تردید» به یک تهدید وجودی برای نهاد تبدیل میشود. عضوی که تردید را ابراز میکند – دانشجویی که پارادایم را زیر سوال میبرد، کارمندی که اخلاقیات را به چالش میکشد – نه به عنوان یک همکار متفکر، بلکه به عنوان یک خائن یا یک عامل مخرب تجربه میشود. او حامل آن بخش «بد» و «ناقص» است که نهاد سعی در انکار آن دارد. بنابراین، نهاد برای حفظ انسجام روانی خود (که مبتنی بر یک ایدهآلسازی شکننده است)، باید این عناصر تردیدآمیز را ساکت، اصلاح یا اخراج کند. این امر گسست «خویشتن» را تشدید میکند. فرد میآموزد که برای بقا، تردیدهایش باید خصوصی بمانند و «خویشتن» متفکر و انتقادی باید از «من» اجرایی و وفادار به نهاد، جدا شود (آلوسون و اسپایسر، 2022).
بخش پنجم: مؤسسه روانکاوی؛ بازتولید یا فضای متقابل؟
هیچ کجا این پویاییها پیچیدهتر و تراژیکتر از خودِ نهادهای روانکاوی نیست. روانکاوی، در تئوری، فضایی است که دقیقاً برای معکوس کردن این فرآیند طراحی شده است. این فرآیند قرار است پناهگاهی برای «خویشتن واقعی» باشد، جایی که فرا-خود سرکوبگر به چالش کشیده میشود، گسستگیها قابل درک و ترمیم هستند، و فرد میتواند یاد بگیرد که با عدم قطعیت و دوسوگرایی زندگی کند. هدف آن، همانطور که جسیکا بنجامین (بنجامین، ۱۹۸۸) مطرح میکند، دستیابی به «فضای بینالاذهانی»⁵³ و «به رسمیت شناختن متقابل»⁵⁴ است.
اما روانکاوی، برای بقا و انتقال دانش خود، نهادینه شد. مؤسسات آموزشی (Training Institutes) تأسیس شدند، با سلسله مراتب، الزامات درسی، تحلیلهای آموزشی55 اجباری و کمیتههای ارزیابی. این امر ما را به یک پرسش انتقادی اساسی میرساند: «آیا نهاد های روانکاوی میل به ایجاد فضایی برای بودن متقابل دارند یا اینکه تمایل به بازتولید ساختار های سلسله مراتبی دارند؟»
پاسخ، اغلب، به طرز نگرانکنندهای دومی است. نهاد روانکاوی، مانند هر نهاد دیگری، مستعد ابتلا به همان آسیبشناسیهایی است که ادعای درمان آنها را دارد (کرنبرگ، ۱۹۹۸). «تحلیل آموزشی» میتواند از کاوشی برای «خویشتن» به تمرینی در انطباق با نظریه «صحیح» مکتب تحلیلیِ آن مؤسسه تبدیل شود. «سرپرست»56 از یک تسهیلگر کنجکاو به یک قاضی فرا-خودگونه تبدیل میشود که انطباق با دکترین را ارزیابی میکند.
کاندیدای روانکاوی به سرعت میآموزد که بقای نهادی (یعنی فارغالتحصیلی) به توانایی او در اجرای نقش «روانکاو خوب» بستگی دارد. این امر یک گسست ویرانگر ایجاد میکند: گسست بین تجربه واقعی او در اتاق درمان با بیمار (که اغلب آشفته، نامشخص و فراتر از نظریه است) و بازنمایی آن تجربه که برای نهاد قابل قبول است. همانطور که منتقدان اخیر (مانند لیتون، ۲۰۲۰) اشاره کردهاند، این نهادها، که اغلب غرق در نارسیسیسم مکتبی و رقابتهای بیننسلی هستند، به جای «بودن متقابل»، یک ساختار سلسله مراتبی قدرت را بازتولید میکنند. آنها به جای رهاسازی «خویشتن»، اغلب یک «من مسلط» جدید، یک «من روانکاوانه»⁵⁷ تولید میکنند که به همان اندازه خشک و دفاعی است که «من» شرکتی یا آکادمیک بود.
نتیجهگیری: تردید به مثابه مقاومت و امکان خویشتن
آیا ما محکوم به این گسستگی هستیم؟ آیا «خویشتن» در برابر ماشینآلات نهادی که دانش و انقیاد را به طور همزمان تولید میکنند، شانسی ندارد؟ پاسخ نه در تخریب سادهلوحانه نهادها نهفته است – زیرا ما برای نظم و انتقال دانش (هرچند ناقص) به آنها نیاز داریم (وبر، ۱۹۷۸) – و نه در تسلیم بدبینانه به آنها.
پاسخ ممکن است در بازتعریف خودِ «گسستگی» و «تردید» نهفته باشد. آنچه ما «گسستگی» (splitting) نامیدهایم، اگرچه دردناک است، اما میتواند نشانهای از سلامت روانی باشد؛ این نشان میدهد که «خویشتن واقعی» (وینیکات، ۱۹۶۰) هنوز به طور کامل تسلیم نشده و در برابر استعمار مقاومت میکند. این گسست، فضایی است که مقاومت در آن زنده میماند.
«تردید» (doubt) که توسط نهاد به عنوان یک ضعف، تهدید یا آسیبشناسی تلقی میشود، در واقع ضروریترین ابزار انتقادی و اخلاقی ماست. تردید، نشانهای از این است که «خویشتن» هنوز زنده است و حاضر نیست واقعیت خود را با «حقیقت» نهادی عوض کند. از منظر لکانی (لکان، ۱۹۷۷)، تردید، نفوذ «امر واقعی»⁵⁸ – یعنی آن جنبهای از تجربه که در برابر نمادینسازی نهادی مقاومت میکند – به «نظم نمادین»⁵⁹ است.
بنابراین، وظیفه فرد متفکر و اخلاقی، نه دستیابی به یک «من مسلط» یکپارچه و بدون تعارض (که این آرمان خودِ نهاد است)، بلکه تحمل آگاهانه تنش این گسستگی است. این به معنای توسعه یک «خویشتن» دوگانه است: «منی» که میتواند در الزامات نهادی مشارکت کند، زبان آن را بفهمد و از منابع آن استفاده کند، اما «خویشتنی» که به طور انتقادی جدا میماند، به تردیدهای خود وفادار است و فضای روانی خصوصی خود را برای تفکر اصیل حفظ میکند. در این شکاف، در این گسست آگاهانه بین انطباق و اصالت، فضایی برای اخلاق، خلاقیت و امکان شکننده «بودن»⁶⁰ گشوده میشود.
پینوشتها
- Institutions
- Self
- Critical Theory
- Post-structuralist
- Psychoanalysis
- Legitimation
- Power
- Splitting
- Doubt
- Discursive Formations
- Epistemic Discipline
- Power/Knowledge
- Legitimate Knowledge
- Peer Review
- Field (champ)
- Symbolic Capital
- Habitus
- Symbolic Violence
- Normality
- Pathology
- Internalization
- Disciplinary Power
- Super-Ego
- Panopticon
- Surveillance
- Gaze
- Audit Culture
- Surveillance Capitalism
- Infocracy
- Anxiety
- Identification
- False Self
- True Self
- Alienation
- Experiencing Self
- Represented Self
- Objectified
- Ego
- Ambivalent
- Becoming
- Dominant Ego
- Ideological State Apparatuses
- Culture Industry
- Object Relations
- Work Task
- Basic Assumptions
- Dependency
- Projection
- Omniscient
- Omnipotent
- Institutional Narcissism
- Split Off
- Intersubjective Space
- Mutual Recognition
- Training Analysis
- Supervisor
- Psychoanalytic Ego
- The Real
- Symbolic Order
- Being
منابع
- Adorno, T. W., & Horkheimer, M. (2002). Dialectic of enlightenment: Philosophical fragments (E. Jephcott, Trans.). Stanford University Press. (Original work published 1947)
- Althusser, L. (1971). Ideology and ideological state apparatuses (Notes towards an investigation). In Lenin and philosophy and other essays (B. Brewster, Trans., pp. 127-186). Monthly Review Press.
- Alvesson, M., & Spicer, A. (2022). The stupidity paradox in organizations. Profile Books.
- American Psychiatric Association. (2013). Diagnostic and statistical manual of mental disorders (5th ed.). American Psychiatric Publishing.
- Benjamin, J. (1988). The bonds of love: Psychoanalysis, feminism, and the problem of domination. Pantheon Books.
- Bion, W. R. (1961). Experiences in groups and other papers. Tavistock.
- Bourdieu, P. (1988). Homo academicus (P. Collier, Trans.). Stanford University Press.
- Davies, J. (2021). Sedated: How modern capitalism created our mental health crisis. Atlantic Books.
- Foucault, M. (1977). Discipline and punish: The birth of the prison (A. Sheridan, Trans.). Pantheon Books.
- Foucault, M. (2000). Power/Knowledge: Selected interviews and other writings, 1972-1977 (C. Gordon, Ed.). Pantheon Books.
- Freud, S. (1930). Civilization and its discontents. (J. Strachey, Ed. and Trans.). W. W. Norton.
- Han, B. C. (2022). Infocracy: Digitalization and the crisis of democracy (D. Steuer, Trans.). Polity Press.
- Kernberg, O. F. (1998). Ideology, conflict, and leadership in groups and organizations. Yale University Press.
- Klein, M. (1946). Notes on some schizoid mechanisms. International Journal of Psycho-Analysis, 27, 99-110.
- Lacan, J. (1977). Écrits: A selection (A. Sheridan, Trans.). W. W. Norton.
- Layton, L. (2020). Psychoanalysis, class, and race. Psychoanalytic Dialogues, 30(1), 77-87.
- Shore, C. (2021). Audit culture and the politics of accountability: A comparative perspective. Journal of Cultural Economy, 14(4), 393-406.
- Weber, M. (1978). Economy and society: An outline of interpretive sociology (G. Roth & C. Wittich, Eds.). University of California Press. (Original work published 1922)
- Winnicott, D. W. (1960). Ego distortion in terms of true and false self. In D. W. Winnicott, The maturational processes and the facilitating environment: Studies in the theory of emotional development (pp. 140-152). Hogarth Press.
- Zuboff, S. (2019). The age of surveillance capitalism: The fight for a human future at the new frontier of power. PublicAffairs.